شهریارشهریار، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فضانورد کوچولو

در در

سلام  جونم براتون بگه که آقا شهریار ما عاشق در دره هر روز صبح  ساعت 6 از خواب پامیشه و بعد از سه چهار تا جیش مفصل گرسنه و تشنه دستش و میذاره جلوی دهنش و میگه ادییییییییی در در (بابا مهدی جون در در )    البته قبلش صداش در نمیاد و از فرصت پیش اومده که ما خوابیم نهایت استفاده رو میکنه و به هرچی نباید دست بزنه دست میزنه .هرکجا نباید بره میره  و هرچی رو نباید بندازه میندازه   که ما بیدار میشیم و با قیافه اینجوری شهریار روبه رو میشیم     ...
6 مهر 1390

پاررررررررررررررررررک به به بغل با با مهدی

شهریار عاشق بیرون رفتنه صبح ساعت 6 از خواب بیدار میشه و بعد از سه چهار تا جیش مفصل  دیگه فقطططططططططططط میخواد بره به قول خودش دردر ادی یعنی در در با با مهدی .دست کوچولوش رو میذاره جلوی دهنش و میگه ادییییییییییییی   اینم عکس شهریار و با با مهدی توی پارک       ...
6 مهر 1390

من اومدم کی باهام دوست میشه

سلام به همه نی نی های قشنگ  من شهریارم تازه یاد گرفتم حرف بزنم هنوز 11 ماهم تموم نشده .من زندگی رو دوست دارم  و مطمئن هستم خدا به آرزوی ما نی نی ها خیلی توجه میکنه.با تقدیم یک عالمه پروانه رنگی رنگی به همه ما مان با با ها ...
25 مرداد 1390

یه روز پر کار برای شهریار

امروز مامان شهریا مشغول خونه تکونی بود و خاله شهریار از صبح اومد نیروی کمکی یا بهتر بگم پرستار بچه باشه روز پر کاری بود همه اول صبح پر انرژی بودیم و از همه بیشتر به شهریار خوش گذشت اما فکر کنم خاله جون دیگه سوئ تغذیه گرفت اما اقا شهریار یادت باشه روی موس نباید جیییییییییییییش  میکردی . نباید دیوار را رو خط خطی میکردی نباید لباس سفیده خاله رو ماژیکی میکردی نباید فرنی هارومیرتختی رو فرش نباید ماست هارو میریختی رو سفره نباید .................  ...
25 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام پسری من و خاله جون ما رو با خودمون بردیم آرایشگاه و به محض  ورود شروع کردی به پرسیدن سوال همیشگی .این کیه فکر کنم یک سیصد باری پرسیدی مامانی قربون این کیه گفتنت بشم که توی خوابم ول کن نیستی ...
22 مرداد 1390