مریضی شهریار
جونم براتون بگه یکدونه پسر ما چند روز بود که خیلی خیلی اذیت میکرد همه اش قر میزد و میخواست بره پیش ادی یعنی بابا مهدی ما که نمیفهمیدیم چی میخواد تا اینکه د یه روز صبح که خوشحال و سررحال بود دیدیم یه دندون به 8 تا دندون دیگه اش اضافه شده.خلاصه همه رو خبر کردیم و بعد ازچند روز دیدیم شهریار اقا بدتر شد لب به غذا نمیزنه بعدا ز معاینه های من یعنی مامان مریم دیدیم دهان اقا شهریار پر از ددون کرسی شده و من از عذاب وجدان داشتم میمیردم که چرا زودتر نفهمیدم .اخه فکر میکردم خیلی زوده که بقیه دندونات در بیاد خشگل مامان. .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی